داستانی پنداموز


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود





کدام قسمت مارشال را بیشتر پسندیدید؟

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 36
بازدید دیروز : 29
بازدید هفته : 103
بازدید ماه : 1387
بازدید کل : 261847
تعداد مطالب : 375
تعداد نظرات : 280
تعداد آنلاین : 1


Online User

روزی پدری در کنار پسرش نشست و شروع به پند دادن او کرد.

پدر به پسرش گفت باید برود سرکار تا کار کند و پول دراوردو به فکر اینده زندگی خود باشد.

پسر هم میگفت چشم.

همان که پدر از خانه بیرون برفت مادر به پسر پول داد تا به پدرش بگوید که این پول را بابت کارکردنش به او داده اند.

او این را به پدر گفت ولی پدر ان پول ها را داخل اتش انداخت.

این ماجرا چندین بار ادامه یافت و مادر به پسر پول می داد و پدر هم پول را به درون اتش مینداخت.

اما یک روز پسر خودش رفت و کار کرد و پول دراورد.

سپس پول را به پدر داد و پدر هم ان را داخل اتش انداخت.پسر فوری پرید و از درون اتش پولها را  که حاصل دست رنج و سختی هایی که کشیده است را برداشت.

سپس پدر گفت افرین پسر گلم حالا معلوم می شو که واقعا سرکار رفته ای و پول دراورده ای چون پولی که خودت کسب کرده ای دنبالش حتی تا درون اتش هم رفتی ولی ان پولی که خودت بدست نیاوردی از اتش گرفتن انها ناراحت نمی شدی.

منبع: مارشال



عینک ریبن کت 2012 مجموعه طرح های آماده فتوشاپ2011 بازکردن در با تلفن

:: موضوعات مرتبط: مارشال سرگرمی , ,
:: برچسب‌ها: داستان پنداموز , داستان کوتاه , داستان , حکمت , مارشال , مارشال خنده , عرفان هفت ,
:: بازدید از این مطلب : 782
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : عرفان هفت
ت : شنبه 20 مهر 1392
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








RSS

Powered By
loxblog.Com